کد مطلب:161807 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:156

دروغ به شوخی و مزاح
اول: آن كه اصل كلامی كه می گوید و خبری كه می دهد، به هزل [1] باشد. به این كه قصد معنی از لفظ نمی كند؛ بلكه كلماتی بی قصد معنی، از زبانش جاری می شود؛ نظیر آن كه در خواب یا سهوا سخن گوید. و این قسم كلام در غیر این مقام در شرع انور حكمی ندارد از حرمت و جواز، و صحت و فساد عقود و ایقاعات و شهادات و غیر آنها كه از چنین شخصی صادر شود؛ ولكن با قرینه ظاهره در كلام كه آن، از او بی قصد صادر شده، در عداد لغو و بیهوده محسوب است.و اما در این مقام پس بعضی از علماء آن را مثل سایر كلمات هزل و سخنان بیهوده شمرده و از دایره كذب، بیرون نموده؛ زیرا كه كذب خبر دروغ است و بی قصد معنی، كلام، خبر نخواهد بود. پس برای كذب محلی نیست. و لكن بعضی از بزرگان علماء محققین اشكال كردند در بیرون كردن آن، به ملاحظه اخبار عدیده گذشته كه امر فرمودند در آن به ترك دروغ چه به جد باشد یا به هزل و آن را داخل در كذب حرام شمردند. و این مقال را مؤید فرمودند به آنچه گذشت كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود به ابوذر: ای ابوذر وای بر كسی كه سخن گوید و دروغ گوید؛ برای آن كه جماعتی را بخنداند. وای بر او وای بر او وای بر او [2] .

زیرا كه غالب قصه های باطله و حكایات دروغ مضحكه در این مجالس به هزل و خوش طبعی گفته می شود. و آنچه فرمودند مطابق احتیاط است هر چند خلاف سیره متعارفه است. دوم: آن كه قصد معنی دارد؛ لكن این نقل دروغ و حكایت بی اصل را، در


مقام شوخی و مزاح و مجالس انس بطالین [3] می كند كه ایشان را مشغول كند و بخنداند. و البته این قسم داخل است در مراد از هزل مذكور در اخبار گذشته، كه امر فرمودند به ترك آن و راهی نیست برای جواز آن. و اما تقسیم ششم: پس قسم اول آن حكمش واضح است و حرمت آن ضروری است. و همچنین قسم دوم؛ زیرا كه حرمت دروغ بالضرروه مقید نیست به وجود مفسده در آن. و اما قسم سیم پس حكم اجمالی آن معلوم است؛ زیرا كه در مقام تقیه و وقت خوف بر جان یا مال یا عرض، دروغ جایز بلكه در بسیاری از مقامات، گفتن آن واجب است. و همچنین در مقام غلبه بر اعداء دین و اصلاح بین اخوان مؤمنین و دفع شرور اهل و عیال یا به جهت طیب خاطر ایشان حسب نصوح بسیار و فتاوی علماء اخیار، دروغ جایز؛ بلكه فرمودند: اصل دروغ نیست. ولكن اشكال در دو مقام است:


[1] شوخي.

[2] «يا اباذر: ويل للذي يحدث فيكذب ليضحك القوم، ويل له ويل له ويل له» الامالي، شيخ طوسي، قدم له سيد محمد صادق بحرالعلوم، ج 2، ص 150.

[3] بطالين: بيكاره ها رك لغت نامه دهخدا، ج سوم، ص 4212، ماده بطال.